- لک شدن
- رنگ نقطه ای از پارچه و جامه بسببی برنگ دیگر در آمدن لکه دار شدن
معنی لک شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- لک شدن ((~. شُ دَ))
- رنگ نقطه ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن، لکه دار شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آهسته از جائی بیرون رفتن و ناپدید شدن آهسته از جایی بیرون رفتن بدون آنکه دیگران متوجه شوند غایب شدن جیم شدن
لک برداشتن میوه یا چیز دیگر
لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
مبتلی گشتن، بی حس شدن
شل شدن و جنبیدن برجای خود: دندانهایش لق شده
جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد، بعلت کهنگی و دیرماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی بسوئی شود
مضمحل گشتن، کوفته شدن خرد شدن
ذوب شدن
خارج شدن
کافی شدن، اکتفاء
دانستن، آموختن
کنایه از شرمنده شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
گدایی کردن کدیه
شفا یافتن، نیکو شدن
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
متبلور شدن آن، رست شدن
آب شدن
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن است
بدون رطوبت شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن بر طرف شدن نم و رطوبت چیزی خشکیدن
خم شدن، دولا شدن
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
راندن چارپا به وسیله سک، تحریک کردن اغوا نمودن
به صورت که در آمدن پول. یا سکه شدن کار (و بار) تنظیم یافتن آن آماده شدن آن بسامان رسیدن درست شدن کار و بار
فرا رسیدن شب
چاک شدن دو نیم شدن
از کار بازماندن دست و پا که در اراده شخص نباشد، لنگ شدن، ضعیف شدن
فریب خوردن، احمق شدن
خوب شدن، از بیماری برخاستن