جدول جو
جدول جو

معنی لک شدن - جستجوی لغت در جدول جو

لک شدن
(سَ مَ گَدَ)
لک شدن جامه، رنگ نقطه ای از آن بگردیدن. بر اثر آلودگی به چیزی یا براثر ریزش شیئی مایع نقطۀ مخالف رنگ اصلی بر آن پیدا شدن. قطرۀ مایع رنگین یا روغن بر آن افتادن و رنگ محل افتاده را تغییر دادن
لغت نامه دهخدا
لک شدن
رنگ نقطه ای از پارچه و جامه بسببی برنگ دیگر در آمدن لکه دار شدن
تصویری از لک شدن
تصویر لک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
لک شدن
((~. شُ دَ))
رنگ نقطه ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن، لکه دار شدن
تصویری از لک شدن
تصویر لک شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لک زدن
تصویر لک زدن
لک برداشتن میوه یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ)
جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد.
- لق شدن کمر، خون از زن بیش از عادت دفع شدن و غیره.
- لق شدن یا بودن تخم مرغ، به علت کهنگی و دیر ماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی به سوئی شود. رجوع به لق و به لغ شود.
- لق شدن یا بودن دندان یا میخ در جای خود، جنبان و متحرک بودن
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ شُ دَ)
نقطه یا نقطه نقطه رنگ رسیدگی در انگور و خرما و جز آن پدید آمدن، و عرب لک زدن خرما را توکیت گوید. رسیدن و پخته شدن نقطه ای از میوه. جزئی از آن شیرین شدن. پیدا آمدن رسیدگی و شیرینی در جزئی از میوه و پیدا آمدن لک در انگور، یعنی شیرین و شفاف شدن نقطه ای از حب انگور و خال افتادن در آن. لک افتادن در آن. انگور در هفدهم لک میزند (گویا هفدهم سرطان) ، لک زده بودن دل یا جگر برای چیزی یا پول، سخت دوستدار و مشتاق آن بودن. بسیار خواهان آن بودن. نهایت آرزومند آن بودن، پیدا آمدن نقطه ای بگردیده و گندیده در میوه چون خربزه و هندوانه و جز آن. لک برداشتن
لغت نامه دهخدا
(سِکْ کَ / کِ بِ زَ کَ دَ)
بر جای خود جنبیدن.
- لغ شدن تخم مرغ و میخ کوفته و هندوانه و جز آن، جنبیدن و گاه جنبانیدن آواز دادن آن.
- لغ شدن دندان، جنبان شدن آن. سست شدن ریشه آن و جنبیدن با محرکی
لغت نامه دهخدا
(سِ بِ سِ نِ شَتَ)
لهیدن. متلاشی شدن چنانکه آلوئی در زیر پای
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ کَ دَ)
به فالج مبتلی گشتن. فالج شدن. بی حس شدن. لمس شدن. و نیز رجوع به لس شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ نَ / نِ لَ شُ دَ)
در تداول، رفتن به نهانی. رفتن به خفا و نهانی. بی اطلاع دیگران بشتاب و سرعت رفتن چنانکه هیچ کس نبیند. به چستی و چالاکی و بی آگاهی حاضران بشتاب غائب شدن. جیم شدن. اضرهزاز. (یادداشت مرحوم دهخدا). رفتن کسی است از جایی بمناسبت آنکه وضع و موقع را موافق برای ماندن خویش در آنجا یا آن کار احساس نکند. (از فرهنگ لغات عامیانه) ، از سر واشدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
کنایه از شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به شدن
تصویر به شدن
شفا یافتن، نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دک زدن
تصویر دک زدن
گدایی کردن کدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس شدن
تصویر بس شدن
کافی شدن، اکتفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر شدن
تصویر بر شدن
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رس شدن
تصویر رس شدن
متبلور شدن آن، رست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حل شدن
تصویر حل شدن
آب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک شدن
تصویر خاک شدن
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن است
فرهنگ لغت هوشیار
بدون رطوبت شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن بر طرف شدن نم و رطوبت چیزی خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد شدن
تصویر بلد شدن
دانستن، آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد، بعلت کهنگی و دیرماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی بسوئی شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از له شدن
تصویر له شدن
مضمحل گشتن، کوفته شدن خرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغ شدن
تصویر لغ شدن
شل شدن و جنبیدن برجای خود: دندانهایش لق شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لس شدن
تصویر لس شدن
مبتلی گشتن، بی حس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته از جائی بیرون رفتن و ناپدید شدن آهسته از جایی بیرون رفتن بدون آنکه دیگران متوجه شوند غایب شدن جیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تا شدن
تصویر تا شدن
خم شدن، دولا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لق شدن
تصویر لق شدن
((لَ. شُ دَ))
شل شدن، نااستوار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از له شدن
تصویر له شدن
((لِ شُ دَ))
مضمحل گشتن، حسرت خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لک زدن
تصویر لک زدن
((~. زَ دَ))
به سختی در آرزوی چیزی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
خارج شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
ذوب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تراشیده شدن، کنده شدن، نقر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد